روزی سوداگر بغدادی از بهلول سوال نمود: ای شیخ! من چه بخرم تا منافع زیاد ببـرم؟
بهلـول جـواب داد: آهن و پنبه.
آن مرد رفت و مقداری آهن و پنبه خرید و انبار نمود. اتفاقاً پس از چند مـاهی فروخت و سود فراوان برد.
باز روزی به بهلول برخورد این دفعه گفت: بهلول دیوانه! من چه بخرم تا منافع زیاد ببرم.
جواب داد: پیاز بخر و هندوانه.
سوداگر ایندفعه رفت و تمام سرمایه خود را پیاز و هندوانه خرید و انبار نمود. پس از مدت کمی تمام پیاز و هندوانه های او پوسید و از بین رفت و ضرر فراوان نمود. فـوری بـه سـراغ بهلـول رفت و گفت: بار اول که با تو مشورت نمودم، گفتی آهن بخر و پنبه و نفعی بردم ولی دفعه دوم این چه پیشنهادی بود کردی؟ تمام سرمایه من از بین رفت.
بهلول در جواب آن مرد گفت: روز اول که مرا صدا زدی، گفتی آقای شیخ بهلـول و چـون مـرا شخص عاقلی خطاب نمودی، من هم از روی عقل به تو جواب دادم. ولی دفعه دوم مرا دیوانه خطاب نمودی، من هم از روی دیوانگی جوابت را دادم. مرد از گفته دوم خود خجل شد و مطلب را درک نمود.
پ.ن:
یک قانون ساده ولی مهم: هر چه بکاری، همان را برداشت میکنی!
داستان مدرنیته(تجدد) در اندیشه غربی دارای فراز و فرودهای زیادی بوده است؛ تحولی که به نام تجدد در اروپا ایجاد شد باعث تحولات شگرفی در غرب و سایر نقاط جهان شده است. با ظهور دنیای مدرن گویی که انسان جدیدی متولد شده که دیگر اسیر طبیعت و نیروهای آن نیست. در ابتدا اینگونه برداشت می شد که تجدد عاملی برای رهایی انسان از سنتها و طبیعت خواهد بود، اما با تحولات جدید، خود اندیشه تجدد نیز باعث ایجاد غیرتها و محدودیتهای جدید شد. درست است که تجدد انسان را ازیکسری محدودیتها نجات داده اما خود نیز پاره ای از قیود وشرایط را مشخص می کند. آنچه که در کتاب «درآمدی بر جامعه شناسی تجدد» نوشته دکتر حسین بشیریه آمده بازگویی همین داستان تحولات دنیای جدید است.
آورده اند که هارون الرشید، خوان طعامی برای بهلول فرستاد. خادم خلیفه، طعـام را نـزد بهلـول آورد و پیش او گذاشت و گفت: این طعام مخصوص خلیفه است و برای تو فرستاده است تا بخوری.
بهلول طعام را پیش سگی که در آن خرابه بود گذاشت.
خادم بانگ بـه او زد که چرا طعام خلیفه را پیش سگ گذاردی؟
بهلول گفت: دم مزن اگر سگ بشنود این طعام از آن خلیفه است، او هم نخواهد خورد.
پادشاهی که یک کشور بزرگ را حکومت میکرد، باز هم از زندگی خود راضی نبود. اما خود نیز علت را نمیدانست.
روزی پادشاه در کاخ امپراتوری قدم میزد. هنگامی که از آشپزخانه عبور میکرد، صدای ترانهای شنید. به دنبال صدا، پادشاه متوجه یک آشپز شد که روی صورتش برق سعادت و شادی دیده میشد...
نویسنده در بخش نخست کتاب، ابتدا توسعه سیاسی و اقتصادی را از آستانه انقلاب مشروطیت تا به امروز ترسیم میکند، سپس به چگونگی نفوذ، گسترش و تحول اندیشه تجددطلبی در ایران میپردازد. بخش دوم کتاب حاوی مباحثی است درباره توسعهنیافتگی که از جمله آنها میتوان به هزینههای معاملاتی و توسعه صنعتی، رابطه بین جمعیت و توسعه، تمرکز سرمایه و شرکتهای چند ملیتی و توسعه اقتصادی اشاره کرد.
جزوه کلاس تدبیر زندگی استاد حائریزاده را میتوانید به صورت PDF در ادامه مطلب دریافت کنید.
نظریههای فرهنگ در قرن بیستم به قلم دکتر بشیریه، مشتمل بر مقدمه مؤلف و هفت گفتار و در آخر، فصلی با عنوان جمعبندی و نتیجهگیری است. نویسنده در مقدمه کتاب به ذکر تعاریف مختلفی از فرهنگ پرداخته و در نهایت دایره تعریف و پژوهش خود از فرهنگ را به جلوهها و فرآوردههای فرهنگی مدرن محدود کرده که به واسطه گسترش رسانههای همگانی و تجاری شدن فرهنگ و فراغت در قرن بیستم بسط یافتهاند.
این مجموعه حاوی یادداشتهایی است که با تاکید بر مبانی اجتماعی تحولات سیاسی ایران در دوره معاصر نگارش یافته است. تلاش نگارنده بر این بوده تا در بیان تحولات تاریخی ایران معاصر، موضوع مبارزات اجتماعی و تاثیر آن بر شکلگیری برخوردهای سیاسی را نیز روشن کند. از طرفی وی توجه زیادی به نقش طبقات فرو دست در تحولات تاریخی ایران معاصر دارد و تلاش میکند تا به تبیین تحولات اجتماعی از پایین به بالا بپردازد.
هدف این کتاب آن است که مقدمهای باشد پهناگستر بر سپهر سیاست و بررسی سیاست. اگرچه هیچ کشور خاصی به تفصیل بررسی نشده، اما با توجه به اینکه ماهیت رهیافت کتاب، مقایسهای یا تطبیقی است، کوشش شده نشان داده شود که سیاست در ردیف گسترده نهادهای گوناگون، چگونه عمل می کند. همینطور مانند گذشته، پدیدههای سیاسی گوناگونی از رایدادن و افکارعمومی گرفته تا اقدامات رسمی حکومتها، مورد بحث قرار گرفته اند. همچنین در این اثر نشان داده میشود که این نهادها و رفتار سیاسی چگونه بر همه اقدامات حکومت تاثیر میگذارد.
در افسانهای هندی آمده است که مردی هر روز دو کوزه بزرگ آب به دو انتهای چوبی میبست…چوب را روی شانهاش میگذاشت و برای خانهاش آب می برد.
یکی از کوزهها کهنهتر بود و ترکهای کوچکی داشت. هربار که مرد مسیر خانهاش را میپیمود نصف آب کوزه میریخت...
پادشاهی میخواست نخست وزیرش را انتخاب کند. چهار اندیشمند بزرگ کشور فراخوانده شدند. آنان را در اتاقی قرار دادند و پادشاه به آنان گفت: «در اتاق به روی شما بسته خواهد شد و قفل اتاق، قفلی معمولی نیست و با یک جدول ریاضی باز خواهد شد، تا زمانی که آن جدول را حل نکنید نخواهید توانست قفل را باز کنید. اگر بتوانید مسئله را حل کنید، میتوانید در را باز کنید و بیرون بیایید»...