چهارشنبه, ۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۱:۰۰ ب.ظ
حکایت 29: خدا با تو کار دارد!
دهقانی در اصفهان به در خواجه بهاءالدینِ صاحب دیوان رفت. با خواجهسرا گفت که با خواجه بگوی که خدا بیرون نشسته است، با تو کاری دارد. با خواجه گفت. به احضار او اشارت کرد. چون درآمد، پرسید که تو خدائی؟
گفت:آری.
گفت: چگونه؟
گفت: حال آنکه من پیش دهِ خدا و باغِ خدا و خانهی خدا بودم؛ نواب تو، ده و باغ و خانه از من به ظلم بستدند، خدا ماند!
عبید زاکانی
عبید زاکانی همیشه حکایت های جالب و اموزنده ای داره