حکایت 23: هلاک من اولی تر است از خون بی گناهی ریختن
یکی را از ملوک مرضی هایل بود که اعادت ذکر آن ناکردن اولی، طایفه حکمای یونان متفق شدند که مرین درد را دوایی نیست مگر زهره۱ آدمی به چندین صفت موصوف بفرمود طلب کردن.
دهقانان، پسری یافتند بر آن صورت که حکیمان گفته بودند، پدرش را و مادرش را بخواند و به نعمت بیکران خشنود گردانیدند و قاضی فتوی داد که خون یکی از رعیت ریختن سلامت پادشه را روا باشد. جلاد قصد کرد پسر سر سوی آسمان بر آورد و تبسم کرد.
ملک پرسیدش که در این حالت چه جای خندیدن است؟
گفت: ناز فرزندان بر پدران و مادران باشد و دعوی پیش قاضی برند و داد از پادشه خواهند، اکنون پدر و مادر به علّت حطام دنیا مرا به خون در سپردند و قاضی به کشتن فتوی داد و سلطان مصالح خویش اندر هلاک من همیبیند، به جز خدای عزّوجل پناهی نمیبینم.
پیش که بر آورم ز دستت فریاد
هم پیش تو از دست تو گر خواهم داد
سلطان را دل از این سخن به هم بر آمد و آب در دیده بگردانید و گفت هلاک من اولی تر است از خون بی گناهی ریختن سر و چشمش ببوسید و در کنار گرفت و نعمت بی اندازه بخشید و آزاد کرد و گویند هم در آن هفته شفا یافت.
همچنان در فکر آن بیتم که گفت
پیل بانی بر لب دریای نیل
زیر پایت گر بدانی حال مور
همچو حال تست زیر پای پیل
معنی کلمات
۱- زهره: کیسه صفراء