حکایت 23: هلاک من اولی تر است از خون بی گناهی ریختن
یکی را از ملوک مرضی هایل بود که اعادت ذکر آن ناکردن اولی، طایفه حکمای یونان متفق شدند که مرین درد را دوایی نیست مگر زهره۱ آدمی به چندین صفت موصوف بفرمود طلب کردن.
دهقانان، پسری یافتند بر آن صورت که حکیمان گفته بودند، پدرش را و مادرش را بخواند و به نعمت بیکران خشنود گردانیدند و قاضی فتوی داد که خون یکی از رعیت ریختن سلامت پادشه را روا باشد. جلاد قصد کرد پسر سر سوی آسمان بر آورد و تبسم کرد.
ملک پرسیدش که در این حالت چه جای خندیدن است؟