شاهعباس روزی بهدیدن ملا عبدالله آمد. آخوند مدرسهای ساخته بود ولی خالی از طلاب بود.
سلطان در بازدید مدرسه از ملا عبدالله سؤال کرد: چرا مدرسه شما از طلاب خالی است؟
ملا عبدالله در جواب گفت: پاسخ این سؤال را بعداً به شما خواهم گفت.
پس روزی آخوند ملا عبدالله به بازدید شاهعباس رفت، پس از طی تعارفات و گفتگوها پادشاه به ملا عبدالله گفت: چیزی از من خواهش کن! آخوند گفت: من مطلبی ندارم. سلطان اصرار کرد! آخوند گفت: اکنون که شما اصرار دارید، یک حاجت دارم و آن این که من سوار شوم و شما در پیش روی من، پیاده در میدان شاه حرکت کنید! سلطان گفت: حکمت این کار چیست؟ آخوند گفت: جوابش را بعداً میگویم.
آخوند ملا عبدالله سوار شد و شاه عباس در پیش روی او پیاده حرکت کرد و قدری راه رفته و همه اهل شهر این منظره را دیدند. سپس آخوند از سلطان خداحافظی کرد و به منزل آمد.
بعد از مدتی سلطان بار دیگر به دیدن آخوند ملا عبدالله آمد و دید که مدرسه آخوند، پُر از جمعیتِ طلاب است. وی از آخوند سؤال کرد: مدتی قبل مدرسه شما از طلاب خالی بود، اکنون مدرسه مملو از طلبه گردیده، دلیلش چیست؟
آخوند گفت: دلیلش به آن روز که از شما خواهش کردم شما پیاده و من سواره بین مردم برویم، مرتبط است. دلیلش آن است که مردم در ابتدای امر، فضیلت علم و عالم را نمیدانستند و ظاهربین بودند، لذا ابتدا در مدرسه من کسی جمع نشد و در آن زمان که من سوار شدم و شما پیاده در جلو راه رفتید، مردم ارزش علم را فهمیدند که ارزش علم آن قدر زیاد است که پادشاه پیاده و در پیش رویِ عالم راه می رود؛ لذا به جهت عزت دنیا و طلب جاه و جلالِ مالِ دنیا در مدرسه جمع شده و مشغول تحصیل میباشند و چون بعضی از مراتب علم را طی کنند، نیت آنها خالص خواهد شد و قصد قربتی که مقصود اصلی در علم و جمیع عبادات است، حاصل خواهد شد.
برگرفته از کتاب «قصص العلماء»، میرزا محمد تنکابنی