پنجشنبه, ۱۹ بهمن ۱۳۹۶، ۱۱:۰۰ ب.ظ
حکایت ۶۸: می بخشم امّا شرط دارد…
آنروز، علی رفته بود به محله بنی ثقیف. بزرگ قبیلهی بنی ثقیف هنوز نزدیک نرسیده بود که جوانکی بی آنکه بشناسد، از سر مسخره بازی حرف زشتی به او زد.
علی نگاهی کرد و قبل از اینکه چیزی بگوید، بزرگ قبیله سر رسید و شروع کرد به عذر خواستن.
ـ باشد میبخشم امّا شرط دارد…
ناگفته روشن بود که هرچه میگفت، بنیثقیف با جان و دل قبول میکردند.
گفت:
ناودانهای بامهاتان را از روی کوچهها بردارید و بکشید سر حیاط خودتان. روزنههای روبه کوچه و مستراحهایی که رو به کوچه باز میشود را ببندید. سر گذرها بیهوده جمع نشوید و مردم محلهتان، رهگذران را مسخره نکنند.
برای محلّه بنیثقیف بد هم نشد. حالا دیگر مثل همه محلههای کوفه، قابل تحمّل شده بودند و تمیز!
مطالب مرتبط:
۹۶/۱۱/۱۹