دوشنبه, ۸ شهریور ۱۳۹۵، ۰۹:۳۰ ب.ظ
حکایت ۵۸: ارزش حکومت
در ذیقار اردو زده بودیم. منتظر بودیم نیروها جمع شوند تا جنگمان را با اصحاب جمل شروع کنیم. صبح با علی(علیهالسلام) کار داشتم. وارد خیمهاش شدم. نشسته بود و پارگی کفشهایش را میدوخت. سلام کردم، جواب داد.
گفت :
-ابن عباس، این کفش چقدر می ارزد؟
چه می گفتم؟ یک جفت نعلین پینه خورده!
ـ هیچ!
گفت:
ـ همین نعلین برای من، ارزشمندتر از حکومت کردن بر شماست؛ مگر اینکه حقی را پرپا کنم یا باطلی را ازبین ببرم .