حکایت ۱۳: قاضی و رشوه
ترکمنی با یکی دعوا داشت.
کوزه ای پر گچ کرد و پاره ای روغن بر سر آن گذاشت و از بهر قاضی رشوت برد.
قاضی بستد و طرف ترکمن گرفت و قضیه چنان که خاطر او می خواست آخر کرد و مکتوبی مسجل به ترکمن داد.
بعد از هفته ای قضیه روغن معلوم کرد.
ترکمن را بخواست که در مکتوب سهوی است، بیاور تا اصلاح کنم.
ترکمن گفت: در مکتوب من سهوی نیست اگر سهوی باشد در کوزه باشد.
عبید زاکانی