حرفهای ما۲۴نفر: هفته سوم مرداد ۱۳۹۵
- محمدحسین مرادی:
- محمدحسین خانی:
- ابوالفضل زارع:
مثل همیشه رفته بودیم سرکشی از بازار.
توی یکی از راسته ها، چند تا بازاری مغازههاشان را نوسازی کرده بودند و آمده بودند در حریم کوچه.
علی(علیهالسلام) دستور داد، خراب شود.
همان روز، گزارش رسید قبیلهی بنیبکاء خانههایشان را در زمینهایی که برای بازار تعیین شده بود، ساختهاند.
دستور خرابی آنها را هم داد.
علی(علیهالسلام) فرمود: حق ندارید در محل تجارت مسلمین، خانه بسازید.
پ.ن:
یکی از مهمترین وظایف رهبر جامعه، ایجاد نظم در آن جامعه است حتی نظم در ساختوسازها.
مؤلف به بررسی و نقد نظریههای جامعهشناسان و متفکران اجتماعی در زمینهی تغییرات اجتماعی میپردازد و بهویژه بر دیدگاههای جامعهشناسان معاصر مانند رالف دارندورف، آلن تورن، مک کلهلند و سی. رایت میلز تأکید میورزد. پژوهشگران علوم اجتماعی نیز میتوانند در مطالعهی تغییرات اجتماعی از این کتاب الگو بگیرند.
در آغاز هزارۀ سوم میلاد مسیح، امت عیسی مسیح در انتظار آخرالزمان به سر میبرد و نشانههای آن را نیز در همهچیز و همهجا میدید. این انتظار نزدیک به هفت دهه به درازا کشید و از آنجا که در آغاز هزارۀ دوم به حساب ـ نادرست ـ تقویم کلیسا سالگرد میلاد عیسای نصرانی بود، گمان بر آن رفت که بازگشت او به هزارهای پس از مصلوب شدن، موکول شده است. بدینسان، سی و سه سال دیگر نیز به انتظار گذشت و با سپری شدن این سالهای پردرد و رنج انتظار، امت عیسی مسیح چهرۀ دیگری به خود گرفت و انتظار جای خود را به تحولی داد که همۀ عرصههای حیات اروپای مسیحی را دگرگون کرد.
خلیفه دوم قاضی محکمه بود و علی(علیهالسلام) در حضورش. کسی از مردم مدینه شکایتی کرده بود و علیه علی(علیهالسلام) مدعی شده بود. همین که آمد، خلیفه دوم از علی(علیهالسلام) خواست برخیزد.
خلیفه گفت:
اباالحسن! کنار مدعی بایست تا به شکایتش رسیدگی کنم.
علی(علیهالسلام) برخاست درحالی که میتوانستی خشم را از چهرهاش بخوانی.
خلیفه گفت:
چه شد ای اباالحسن؟ این که گفتم کنار طرف دعوا قرار بگیری، ناراحتت کرد؟
علی(علیهالسلام) پاسخ داد:
تو شاکی را به اسمش صدا کردی و من را با کنیه ام! این عدالت نیست؛ شاید او مضطرب شود.
پ.ن:
آیا ما هم در اجرای عدالت، پیرو مولایمان هستیم؟
آوردهاند که یکی از بازرگانانِ بغداد با غلامِ خود در کشتی نشسته و به عزم بصره، در حرکت بودند و نیز در همان کشتی بهلول و جمعی دیگر بودند. غلام از تلاطم دریا وحشت داشت و مدام گریه و زاری مینمود. مسافران از گریه و زاری آن غلام به ستوه آمدند و از آن میان بهلول از صاحبِ غلام خواست تـا اجازه دهد به طریقی آن غلام را ساکت نماید. بازرگان اجازه داد. بهلول فوری امر نمود تـا غلام را بـه دریا انداختند و چون نزدیک به هلاکت رسید او را بیـرون آوردند. غلام از آن پـس بـه گوشهای از کشتی ساکت و آرام نشست. اهل کشتی از بهلول سوال نمودند کدر این عمل چه حکمت بود که غلام ساکت و آرام شد؟
بهلول گفت: این غلام قدر عافیت این کشتی را نمیدانست و چون به دریا افتاد فهمید که کشتی جای امن و آرامی است.
پ.ن:
از وضعِ همسایگان درس بگیریم و قدرِ امنیتِ ایران را بدانیم.
در این کتاب، مولف بر آن است، مخاطب را با «بررسی قدرت سیاسی» آشنا سازد. برای این منظور، وی با فرق نهادن میان قدرت و بخت، مفهوم بخت نظام یافته را مطرح میکند و نشان میدهد که چگونه بعضی گروهها بدون آن که تلاش کنند آن چه را میخواهند به دست میآورند، حال آن که گروههای دیگر در مقابل تلاشهای خود پاداش چندانی نمیگیرند. او با مطرح کردن آزمون «چه کسی نفع میبرد؟» نشان میدهد که آزمون مزبور نمیتواند نشان دهد چه کسی قدرت دارد، چون بسیاری از رهگذر بخت منتفع میشوند و عدهای نیز به صورت نظام یافته بخت یارند.
تحقیقات و مطالعاتی دربارهی تاریخ و سیاست ایران به ویژه ردیابی ریشههای انقلاب اسلامی ایران در سال ۱۳۵۷ مطالب کتاب حاضر را تشکیل داده است. نویسنده به سوابق، مقدمات، مفاهیم و موضوعات اساسی انقلاب اسلامی ایران اشاره کرده است. پیشینهای از جامعهی ایران و جایگاه دین در آن از کهنترین زمانها تا آغاز سدهی نوزدهم میلادی، مبحث آغازین کتاب به شمار میرود. نویسنده ضمن پرداختن به روابط ایران و مغربزمین در سدههای نوزده و بیست میلادی، این روابط را یکی از رشتههای عمدهای میداند که بسیاری از جنبههای تاریخی ایران در سدههای مذکور را به یکدیگر پیوند میدهد. اصلاحات در عصر قاجار و عوامل کارآمدی یا ناکارآمدی پروسهی اصلاحات و شخصیتهای فعال در این زمینه از جمله مسائل مد نظر نویسنده است.
آوردهاند موقعی که هارونالرشید از سفر حج مراجعت میکرد. بهلول در سر راه او ایستاد و منتظر بود و همینکه چشمش به هارون افتاد سه مرتبه به آواز بلند صدا زد: هارون! خلیفه پرسید: صاحب صدا کیست؟ گفتند: بهلول مجنون است.
هارون، بهلول را صدا زد و چون به نزد هارون رسید، خلیفه گفت: من کیستم؟
بهلول گفت: تو آن کسی هستی که اگر به ضعیفی در مشرق ظلم کنند، تو را بازخواست خواهند کرد.
هارون از شنیدن این سخن به گریه افتاد و گفت: راست گفتی! الحال از من حاجتی بخواه.
بهلول گفت: حاجت من این است که گناهان مرا بخشیده و مرا داخل بهشت کنی.
هارون گفت: این کار از عهده من خارج است ولی من میتوانم قرضهای تو را ادا نمایم.
بهلول گفت: قرض به قرض ادا نمیشود که تو خود مقروض مردمی پس شما اموال مردم را به خودشان برگردانید و سزاوار نیست که مال مردم را به من بدهی .
هارون گفت: دستور میدهم که برای تامین معاش تو حقوقی بدهند تا مادام العمر به راحتی زندگی کنی .
بهلول گفت: ما همه بندگان وظیفهخوار خدا هستیم، آیا ممکن است که خداوند رزق تو را در نظر بگیرد و مرا فراموش نماید؟
آنتونی گیدنز در این کتاب ضمن بررسی انتقادی چهرههای برجسته در اندیشه اجتماعی و سیاسی کلاسیک و معاصر، نقدهای مربوط به آثار آنان را نیز معرفی میکند .وی همچنین مخاطبان را با برخی از بحثهای اصلی در علوم اجتماعی و سیاست آشنا میکند که از آن جمله: بحثهای سیاست و جامعهشناسی در اندیشه «ماکس وبر»؛ تحلیلهای جامعهشناسی سیاسی «دورکهایم» و تفسیر او از فردگرایی و همبستگی در جوامع مدرن؛ کالبدشناسی و ارزیابی انتقادی اندیشههای متفکران برجسته معاصر، به ویژه «هابرماس»، «فوکو»، «مارکوزه»، «گارفینکل» و «پوپر».
«اسطوره چارچوب» مجموعه مقالاتی است از «کارل ریموند پوپر ( 1902ـ 1994)» در دفاع از «علم و عقلانیت» که طی آن، شماری از مهمترین آموزههای وی در سه حوزه علوم طبیعی ـ اجتماعی و انسانی گردآمده است. این مقالات علیرغم تنوع مضامین و موضوعات چنان تنظیم شده است که وحدت دیدگاههای «پوپر» را در قلمروهای گوناگون حول محور عقلانیت آشکار میسازد. «وی در دفاع از علم و عقلانیت که از بزرگترین دستآوردهای بشری به شمار میآیند، درصدد مقابله با مدهای روشنفکری و گرایشهای افراطی به تخصصگرایی است. روشنفکری که آموزههایش به مد زمانه بدل شده و متخصصی که جز در چارچوب تخصصی خود نمیاندیشد، هر دو زندانی دیدگاههای خود شدهاند. حال آن که آزادی برای آدمی، خواه آزادی ذهن و روشناندیشی و خواه آزادی سیاسی، اگر نگوییم بزرگترین ارزش، لااقل یکی از بزرگترین ارزشهایی است که زندگی میتواند به ما ارزانی دارد.»
روزی هارونالرشید از بهلول خواست که او را پندی دهد نیکو.
بهلول گفت: ای هارون اگر در بیابانی که هیچ آبی در آن نیست، تو را تشنگی حاصل آید و قریب به موت باشی، آیا چه میدهی که تو را جرعهای آب دهند که عطش خود را فرو نشانی؟
گفت: صد دینار طلا.
بهلول گفت: اگر صاحب آن به پول رضایت ندهد چه میدهی؟
گفت: نصف پادشاهی خود را میدهم.
بهلول گفت: پس از آنکه آب آشامیدی، اگر به مرض حبسالیوم مبتلا گردی و رفع آن نتوانستی، باز چه میدهی تا کسی علاج آن درد را بنماید؟
گفت:نصف دیگر پادشاهیام را.
بهلول گفت:پس مغرور به پادشاهی نباش که قیمت آن یک جرعه آب بیش نیست. آیا سزاوار نیست که با خلق خدا نیکویی کنی؟!